ضد فرهنگ چیست؟
مفهوم ضد فرهنگ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و نخستین بار در ایالات متحده امریکا و در محافل جوان و روشنفکر و اغلب معترض این کشور ظاهر شد و سپس در دوران جنگ کره و جنگ ویتنام به اوج خود
نویسنده: ناصر فکوهی
مفهوم ضد فرهنگ (1) در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و نخستین بار در ایالات متحده امریکا و در محافل جوان و روشنفکر و اغلب معترض این کشور ظاهر شد و سپس در دوران جنگ کره و جنگ ویتنام به اوج خود رسید و نقطه تراکم آن را باید در دهه 1970 دانست (والری، 2003: 72- 70).
برای درک این مفهوم باید ابتدا به موقعیت امریکا پس از جنگ جهانی دوم اشاره کنیم. امریکا در این زمان از محبوبترین چهره و سیمای بیرونی در جهان برخوردار بود. در حالی که «جهان کهن» (اروپا در اصطلاح امریکاییها) به ظاهر قربانی بوالهوسیهای ایدئولوژیک خود (فاشیسم، کمونیسم، مارکسیسم و غیره) شده و پایان کار خویش را در خرابههای گسترده و اردوگاههای مرگ و فروپاشی اخلاقی مییافت. امریکا کشوری جوان، گشوده و شکوفا به نظر میآمد که نه تنها جوانان خود را برای آزادی اروپا از چنگال دیکتاتوری روانه آنجا کرده بود و سرانجام توانسته بود اروپا را از دوران سیاهش بیرون کشد، بلکه ظاهراً توانسته بود با نیروی اقتصادی خود، آینده صنعتی و شکوفایی این قاره را نیز تأمین کند. امریکاییها خود نیز از این تصویر «تفنگداران آزادیبخش» بسیار خرسند بوده و بر این باور بودند که از طریق صنعت سینما و تلویزیون خود به فتح جهان میرفتند و این بار «شیوه زندگی امریکایی» را به عنوان شیوهای که در آن کار و تلاش فرد تنها معیار موفقیت است و هر کس در آن گام گذارد بدون توجه به رنگ و فرهنگ وعقیده و دین و نژاد و موقعیت طبقاتیاش میتواند به بالاترین ردههای جامعه برسد، معرفی میکردند. دهههای 1960 و 1970 و دو جنگ کره و ویتنام و هم زمان با آنها با اوجگیری تنشهای نژادی و مبارزات سیاهان برای احقاق حقوق خود و حتی تداوم یهودستیزی در امریکا (دینراشتاین، 1994) و کمی پس از آن از نیمه دهه 1970، رفتارهای خشونتآمیز امریکا در سر کار آمدن حکومتهای نظامی و دیکتاتوری (دموتسلاوسکی، 1385) (که پیش از آن در کشورهای شرقی از جمله در ایران در دهه 1950 آزموده بود) نشان دادند که فرهنگ «شیوه زندگی امریکایی» سرابی بیش نیست (آبراهامیان، 1392). «ضد فرهنگ» در چنین چهارچوبی ظاهر شد و پایهگذاران آن که کمابیش از اندیشههای فلسفی اندیشمندان مهاجر مکتب فرانکفورت به امریکا و به ویژه هربرت مارکوزه (نیکلا، 1970) تغذیه میشدند تلاش کردند با ضدیت گسترده خود با همه ارزشها و ابعاد زندگی امریکایی حتی به صورتی مبالغهآمیز (هیپیگری، کمونهای جوانان، جشنوارههای بزرگ موسیقی و هرزهوار و غیره) تصور امریکای «پاک و خالص» را بشکنند و با موج بازگشت سربازان پیشین ویتنام به امریکا و افشای جنایات این کشور، حرکت ضد فرهنگ تقویت شد. به مجموعه انقلابهای فرهنگی اواخر دهه 1960 پیوست. با وجود این، ضد فرهنگ در این معنا نتوانست از درون خود فرنگی قابل تأمل بیرون بیاورد؛ درنهایت درنوعی اسنوبیسم هنری و اغلب در چهار چوب روشنفکران نیهیلیست و یا صرفاً معترض نیویورک و کرانه شرقی محدود و در همان محدوده نیز به تدریج از میان رفت و یا جای خود را به پاپ اَرت داد. با این وجود نمیتوان انکار کرد که تداوم این حرکت در سالهای بعد قالبهای کاملاً تازهای یافت که دانشگاه و جامعه مدنی را در این کشور دگرگون ساختند.
پینوشتها:
1. counter culture.
منبع مقاله :فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}